حـضــرت امــــــــــــــــــــــام مـــــــــــــــــــــــــــــــــــحمد بن علی (علیه السلام )
امام نهم كه نامش «محمد» و
كنيهاش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه'. ق در
شهر «مدينه» ديده به جهان گشود.
مادر او «سبيكه» كه از
خاندان «ماريه قبطيه» همسر پيامبر اسلام به شمار مىرود، از نظر فضائل اخلاقى در
درجه والايى قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود(3)، به طورى كه امام رضا - عليه
السلام از او به عنوان بانويى منزه و پاكدامن و با فضيلت ياد مىكردروزى كه پدر بزرگوار امام
جواد - عليه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بيست و پنج سالگى به
شهادت رسيد و در قبرستان قريش در بغداد در كنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - عليه
السلام - به خاك سپرده شد/
خلفاى معاصرحضرت
پيشواى نهم در مجموع دوران
امامت خود با دو خليفه عباسى يعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227)
معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدينه به بغداد احضار كردند و طبق
شيوه سياسى اى كه مأمون در مورد امام رضا به كار برده بود، او را در پايتخت زير
نظر قرار دادند
مولودى پرخيروبركت
در خانواده امام رضا - عليه
السلام - و در محافل شيعه، از حضرت جواد - عليه السلام -، به عنوان مولودى پرخير و
بركت ياد مىشد. چنانكه «ابو يحياى صنعانى» مىگويد: روزى در محضر امام رضا - عليه
السلام -، فرزندش ابو جعفر را كه خردسال بود، آوردند. امام فرمود:«اين مولودى است
كه براى شيعيان ما، با بركتتر از او زاده نشده است»گويا امام، به مناسبتهاى مختلف،
از فرزند ارجمند خود با اين عنوان ياد مىكرده و اين موضوع در ميان شيعيان و ياران
امام رضا - عليه السلام - معروف بوده است، به گواه اينكه دو تن از شيعيان بنام
«ابن اسباط» و «عبّاد بن اسماعيل» مىگويند: در محضر امام رضا - عليه السلام -
بوديم كه ابو جعفر را آوردند، عرض كرديم: اين همان مولود پرخير و بركت است؟ حضرت
فرمود: «آرى، اين همان مولودى است كه در اسلام بابركتتر از او زاده نشده است»
امامِ خردسال
از آنجا كه حضرت جواد نخستين
امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، طبعاً نخستين سؤالى كه در هنگام مطالعه
زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مىتواند مسئوليت حساس و
سنگين امامت و پيشوايى مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين
سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى
پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ در پاسخ اين سؤالها بايد
توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد
كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند
قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته،
در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از
اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان
به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند براى اينكه مطلب بهتر روشن
شود ذيلاً مواردى از اين استثناها را ياد آورى مىكنيم:
1 - قرآن مجيد درباره حضرت
يحيى ورسالت او و اينكه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما
فرمان نبوت را در كودكى به او داديم» بعضى از مفسران كلمه «حكم»
را در آيه بالا به معناى هوش و درايت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از اين
كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده
است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم»
در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از
در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه
خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ
الحُكْمَ صَبِيّاً»:«اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت
را در كودكى به او داديم»
2 - با اينكه براى آغاز تكلم
و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت
عيسى - عليه السلام - در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود
(كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت
مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و
دليل رد كرد، در صورتى كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى
بزرگسال است. قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مىكند: (عيسى) گفت: «بى شك من بنده
خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى
پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و
(نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است» با توجه به آنچه گفته شد به
اين نتيجه مىرسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت
الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است
گفتار امامان در اين زمينه
از برسى تاريخ زندگانى امامان استفاده مىشود كه
اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد - عليه السلام - نيز مطرح بوده
و آنان هم با همين استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت
در اين زمينه جلت مىكنيم:
1 - على بن اسباط، يكى از
ياران امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مىگويد: روزى به محضر امام جواد
رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس
از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم درست در همين لحظه امام جواد
- عليه السلام - كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من
توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده،
مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت يحيى - عليه
السلام - مىفرمايد: «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم» و درباره حضرت يوسف - عليه
السلام - مىفرمايد: «هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» و درباره حضرت موسى - عليه
السلام - مىفرمايد:«و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم» بنابر اين همان گونه كه ممكن
است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت
را در دوران كودكى نيز عطا كند 2 - يكى از ياران امام رضا -
عليه السلام - مىگويد: در خراسان در محضر امام رضا بوديم. يكى از حاضران به اما
عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پيش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ امام
فرمود: به فرزندم ابو جعفر. در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد - عليه السلام - را
كم شمرد، امام رضا - عليه السلام - فرمودند: خداوند عيسى بن مريم را در سنى كمتر
از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد 3 - امام رضا - عليه السلام
- به يكى از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود
نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خاندانى هستيم كه كوچكتران ما مو بمو از
بزرگانمان ارث مىبرند»
مناظرات امام جواد (ع)
چنانكه گفته شد، از آنجا كه
امام جواد نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد ، حضرت مناظرات و
بحث و گفتگوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار پر سر و صدا و هيجانانگيز و
جالب بوده است. علت اصلى پيدايش اين مناظرات اين بود كه از يك طرف، امامت او به
خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانايان
شيعه بر اساس عقيده شيعه هيچ شك و ترديدى در اين زمينه نداشتند) ازينرو براى
اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىكردند.
مناظره با يحيى بن اكثم
وقتى «مأمون» از «طوس» به
«بغداد» آمد، نامهاى براى حضرت جواد - عليه السلام - فرستاد و امام را به بغداد
دعوت كرد. البته اين دعوت نيز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر
اجبارى بود. حضرت پذيرفت و بعد از چند
روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود
«اُمّ الفضل» را به ايشان كرد. امام در برابر پيشنهاد او سكوت
كرد. مأمون اين سكوت را نشانه رضايت حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را
فراهم سازد. او در نظر داشت مجلس جشنى
تشكيل دهد، ولى انتشار اين خبر در بين بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس
اجتماع كردند و با لحن اعتراضآميزى به مأمون گفتند: اين چه برنامهاى است؟ اكنون
كه على بن موسى از دنيا رفته و خلافت به عباسيان رسيده باز مىخواهى خلافت را به
آل على برگردانى؟! بدان كه ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد، آيا عداوتهاى چند
ساله بين ما را فراموش كردهاى؟! مأمون پرسيد: حرف شما چيست؟
گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهرهاى ندارد. مأمون گفت: شما اين
خاندان را نمىشناسيد، كوچك و بزرگ اينها بهره عظيمى از علم و دانش دارند و چنانچه
حرف من مورد قبول شما نيست او را آزمايش كنيد و مرد دانشمندى را كه خود قبول داريد
بياوريد تا با اين جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد. عباسيان از ميان دانشمندان،
«يحيى بن اكثم» را انتخاب كردند و مأمون جلسهاى براى سنجش ميزان علم و آگاهى امام
جواد ترتيب داد. در آن مجلس يحيى رو به مأمون كرد و گفت: اجازه مىدهى سؤالى از
اين جوان بنمايم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگير يحيى از امام جواد(ع) اجازه
گرفت. امام فرمود: هر چه مىخواهى بپرس. يحيى گفت: درباره شخصى كه
مُحْرِم بوده و در آن حال حيوانى را شكار كرده است، چه مىگوييد؟
امام جواد - عليه السلام -
فرمود: آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) كشته است يا در حرم؟
عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا بخطا؟ آزاد بوده
يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟
شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از
انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟
در احرامِ عُمره بوده يا احرامِ حج؟ يحيى بن اكثم از اين همه
فروع كه امام براى اين مسئله مطرح نمود، متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در
چهرهاش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در
مقابل آن حضرت نيك دريافتند. مأمون گفت: خداى را بر اين
نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد. سپس به بستگان و افراد
خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمىپذيرفتيد دانستيد؟
حكم شكار در حالات گوناگون
توسط مُحْرِم
آنگاه پس از مذاكراتى كه در
مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه، كسى در مجلس نماند. مأمون
رو به امام جواد - عليه السلام - كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از
فروعى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده
كنيم. امام جواد - عليه السلام - فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم)
شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفارهاش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد
كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهاى را در بيرون حرم بكشد كفارهاش يك بره
است كه تازه از شير گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن
جوجه را بايد بدهد؛ و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفارهاش
يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن يك
گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر مىشود. و اگر شخص محرم كارى بكند كه
قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد بايد قربانى را در «مِنى» ذبح كند و
اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در «مكّه» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و
جاهلِ به حكم، يكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نيز كرده
است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او
است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولى بر كبير واجب است
و عذاب آخرت از كسى كه از كردهاش پشيمان است برداشته مىشود، ولى آنكه پشيمان
نيست كيفر خواهد شد
قاضى القضات حیران مىشود!
مأمون گفت: احسنت اى ابا
جعفر! خدا به تو نيكى كند! حال خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم سؤالى بكنيد همان
طور كه او از شما پرسيد. در اين هنگام ابو جعفر - عليه السلام - به يحيى فرمود:
بپرسم؟ يحيى گفت: اختيار با شماست فدايت شوم، اگر توانستم پاسخ مىگويم وگرنه از
شما بهرهمند مىشوم. ابو جعفر - عليه السلام -
فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه مىكند و آن نگاه حرام
است، و چون روز بالا مىآيد آن زن بر او حلال مىشود، و چون ظهر مىشود باز بر او
حرام مىشود، و چون وقت عصر مىرسد بر او حلال مىگردد، و چون آفتاب غروب مىكند
بر او حرام مىشود، و چون وقت عشأ مىشود بر او حلال مىگردد، و چون شب به نيمه
مىرسد بر او حرام مىشود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مىگردد؟ اين چگونه زنى
است و با چه چيز حلال و حرام مىشود؟ يحيى گفت: نه، به خدا قسم من
به پاسخ اين پرسش راه نمىبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمىدانم، اگر صلاح
مىدانيد از جواب آن، ما را مطلّع سازيد. ابو جعفر - عليه السلام -
فرمود: اين زن، كنيز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بيگانهاى به او نگاه مىكند
و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مىآيد، كنيز را از صاحبش مىخرد و بر او حلال
مىشود، چون ظهر مىشود او را آزاد مىكند و بر او حرام مىگردد، چون عصر فرا
مىرسد او را به حباله نكاح خود در مىآورد و بر او حلال مىشود، به هنگام مغرب او
را «ظِهار» مىكند و بر او حرام مىشود، موقع عشاء كفاره ظهار مىدهد و مجدداً بر
او حلال مىشود چون نيمى از شب مىگذرد او را طلاق مىدهد و بر او حرام مىشود و
هنگام طلوع فجر رجوع مىكند و زن بر او حلال مىگردد
جلوههايى از علم گسترده
امام(ع)
1- فتواى قضائى امام و شكست
فقهاى دربارى
امام جواد - عليه السلام -
غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و
قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مىكرد و
از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبيت مىنمود. از آن جمله
فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار
است: «زُرقان» كه با «ابن ابى
دُؤاد» دوستى و صميميت داشت، مىگويد: يك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم
بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو
كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر
(امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد! گفتم: جريان چه بود! گفت:
شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را
پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نيز فرا
خواند و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع
شود؟ من گفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم:
«فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَيْدِيْكُمْ»«صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ
دست است. گروهى از فقها در اين مطلب
با من موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند:
لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در
آيه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»«صورتها و
دستهايتان را تا آرنج بشوييد» تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد بن
على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟ گفت: اينها نظر دادند،
مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على گفت: چون قسم
دادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و
بقيه دست بايد باقى بماند. معتصم گفت: به چه دليل؟ گفت: زيرا رسول خدا (ص) فرمود:
سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذيرد: صورت (پيشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو
پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او
نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مىفرمايد: «سجده گاهها (هفت عضوى كه
سجده بر آنها انجام مىگيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا
مخوانيد (و عبادت نكنيد)» و آنچه براى خداست، قطع نمىشود. «ابن أبى دُؤاد» مىگويد:
معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد
حضار، بى آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم
2- حديث سازان رسوا مىشوند
نقل شده است كه پس از آنكه
مأمون دخترش را به امام جواد تزويج كرد در مجلسى كه مأمون و امام و يحيى بن اكثم و
گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى به امام گفت: روايت شده است كه جبرئيل به
حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مىرساند و مىگويد: «من از
ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است؟». نظر شما درباره اين
حديث چيست؟ امام فرمود: من منكر فضيلت
ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين خبر را نقل مىكند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر
اسلام در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من
دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را
به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود،
بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد». امام جواد افزود:
اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما
انسان را آفريديم و مىدانيم در دلش چه چيز مىگذرد و ما از رگ گردن به او
نزديكتريم»آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از
پيامبر بپرسد؟! اين عقلاً محال است. يحيى گفت: روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر در
زمين، مانند جبرئيل ومکائیل در آسمان هستند». حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز
بايد دقت شود؛ چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز
گناهى از آن دو سر نزده است و لحظهاى از دايره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولى
ابوبكر و عمر مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر
عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كردهاند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را
به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند. يحيى گفت: همچنين روايت شده
است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند». درباره اين حديث چه مىگوييد؟. حضرت فرمود: اين روايت نيز
محال است كه درست باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان يافت
نمىشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) اين روايت را بنى اميه، در مقابل حديثى
كه از پيامبر اسلام درباره حسن و حسين -
عليهما السلام - نقل شده است كه «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل
كردهاند. يحيى گفت: روايت شده است كه
«عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت،
فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد (ص) و همه اينها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور
بهشت با نور اينها روشن نمىشود ولى با نور عمر روشن مىگردد؟ يحيى اظهار داشت: روايت شده
است كه «سكينه» به زبان عمر سخن مىگويد (عمر هرچه گويد، از جانب مَلَك و فرشته
مىگويد). حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر
نيستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مىگفت: «من شيطانى دارم
كه مرا منحرف مىكند، هرگاه ديديد از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز
آوريد». يحيى گفت: روايت شده است كه
پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمىشدم، حتماً عمر مبعوث مىشد»
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن)
از اين حديث راستتر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه
از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح...». از اين آيه صريحاً بر مىآيد كه
خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را
تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزيدهاند،
چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مىكند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى
كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده
نشده بود) من پيامبر شدم». باز يحيى گفت، روايت شده است
كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان
خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، يعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است. حضرت فرمود: اين نيز محال
است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مىفرمايد: «خداوند
از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولانى بر مىگزيند» (بنابر اين، با گزينش الهى،
ديگر جاى شكى براى پيامبر در باب پيامبرى خويش وجود ندارد).يحيى گفت: روايت شده است كه
پيامبر(ص) فرمود: «اگر عذاب نازل مىشد، كسى جز عمر از آن نجات نمىيافت». حضرت فرمود: اين نيز محال
است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستى،
خداوند آنان را عذاب نمىكند و نيز مادام كه استغفار مىكنند، خدا عذابشان
نمىكند». بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان
استغفار مىكنند، خداوند آنان را عذاب نمىكند
شخصيت امام جواد (ع) از
ديدگاه دانشمندان
سخنان و مناظرات امام جواد و
حلّ مشكلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت، تحسين و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران
اسلامى اعم از شيعه و سنى را برانگيخته و آنان را به تعظيم در برابر عظمت علمى
امام واداشته است و هر كدام او را به نحوى ستودهاند. به عنوان نمونه، «سبط ابن
الجوزى» مىگويد: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود» «ابن حجر
هيتمى» مىنويسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سنّ، از
نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت» «شبلنجى» مىگويد: «مأمون
پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمى سنّ، فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان
داده برهان (عظمت) خود را آشكار ساخت» استاد شيعه «شيخ مفيد»، و
«فتّال نيشابورى» از آن حضرت چنين ياد مىكنند: «مأمون شيفته او شد، زيرا مىديد
كه او با وجود كمى سنّ، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلى، به چنان رتبه والايى
رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمى آن روزگار بدان پايه نرسيدهاند» دراین جا به همین
اندازه کفایت خواهد کرد که سخنان بزرگان درباب آن حضرت زیاد است.
ازدواج توطئهآميز!
در شرح زندگانى امام رضا -
عليه السلام - گفتيم كه مأمون چون در ميان يك سلسله تنگناها و شرائط دشوار سياسى
قرار گرفته بود، براى رهايى از اين تنگناها، تصميم گرفت خود را به خاندان پيامبر
نزديك سازد، و بر همين اساس با تحميل وليعهدى بر امام هشتم مىخواست سياست چند
بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد. از سوى ديگر، عباسيان از اين روش مأمون كه
احتمال مىرفت خلافت را از بنى عباس به علويان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به
همين جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهيد شد آرام
گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند. مأمون كار زهر دادن به امام
را بسيار سرّى و مخفيانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از اين جنايت آگاهى
نيابد و از همينرو براى پوشاندن جنايات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مىكرد، اما
با همه پرده پوشى و رياكارى، سرانجام بر علويان آشكار گرديد كه قاتل امام جز مأمون
كسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگين گرديدند و مأمون بار ديگر حكومت خويش را
در معرض خطر ديد و براى پيشگيرى از عواقب امر، توطئه ديگرى آغاز كرد و با تظاهر به
مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - عليه السلام - تصميم گرفت دختر خود را به
حضرت تزويج كند تا استفادهاى را كه از تحميل وليعهدى بر امام رضا - عليه السلام -
در نظر داشت از اين وصلت نيز بدست آورد. بر اساس همين طرح بود كه
امام جواد - عليه السلام - را در سال 204 ه'. ق يعنى يك سال پس از شهادت امام رضا
- عليه السلام - از مدينه به بغداد آورد و به دنبال مذاكراتى كه در جلسه مناظره
امام با يحيى بن اكثم گذشت (و قبلاً آن را نقل كرديم) دختر خود «امّ الفضل» را به
همسرى حضرت درآورد!
دلیل ازدواج امام علیه
السلام
انگیزه های مامون ازاین
ازدواج چیزی جز عوام فریبی ورنگ دینی دادن به حکومت خود و...نبود حال بايد ديد امام جواد - عليه السلام - چرا با اين
ازدواج موافقت كرد؟ از آنجا كه بى هيچ شكى، امام
اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از اين گونه كارها مىدانست و نيز مىدانست كه او
همان كسى است كه مرتكب جنايت بزرگ قتل پدرش امام رضا - عليه السلام - شده، به نظر
مىرسد كه موافقت امام با اين ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است كه مأمون از
پيش بر امام وارد كرده بوده است، زيرا ازدواجى اينچنين، تنها به مصلحت مأمون بوده
است نه به مصلحت امام! نيز مىتوان تصوّر كرد كه نزديكى امام به دربار مىتوانست
مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پيشگيرى از سركوبى سران تشيّع و ياران برجسته
امام توسط عوامل خليفه باشد، و اين، به يك معنا مىتوانست شبيه قبول وزارت هارون
از طرف على بن يقطين يعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشيّع باشد. «حسين مكارى»، يكى از ياران
امام جواد، مىگويد: در بغداد خدمت امام جواد - عليه السلام - شرفياب شدم و زندگيش
را ديدم. در ذهنم خطور كرد كه، «اينك كه امام به اين زندگى مرفّه رسيده است هرگز
به وطن خود، مدينه، باز نخواهد گشت». امام لحظهاى سر به زير افكند، آنگاه سر
برداشت و در حالى كه رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسين! نان جوين و نمك
خشن در حرم رسول خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مىبينى محبوبتر است به همين جهت امام در بغداد
نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدينه بازگشت و تا سال 220همچنان در مدينه
مىزيست.
مكتب علمى امام جواد عليه
السلام
مىدانيم كه يكى از ابعاد
بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. اين پيشوايان بزرگ هر كدام در عصر خود
فعاليت فرهنگى داشته در مكتب خويش شاگردانى تربيت مىكردند و علوم و دانشهاى خود
را توسط آنان در جامعه منتشر مىكردند، اما شرائط اجتماعى و سياسى زمان آنان يكسان
نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر - عليه السلام - و امام صادق - عليه السلام -
(به شرحى كه در سيره آنان نوشتيم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همين جهت ديديم كه
تعداد شاگردان و راويان حضرت صادق - عليه السلام - بالغ بر چهار هزار نفر مىشد،
ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى - عليهما السلام - به دليل فشارهاى سياسى و
كنترل شديد فعاليت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليت آنان بسيار محدود بود و
از اين نظر تعداد راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - عليه
السلام - كاهش بسيار چشمگيرى را نشان مىدهد. بنابر اين اگر مىخوانيم كه تعداد
راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - عليه السلام - كاهش
بسيار چشمگيرى را نشان مىدهد. بنابر اين اگر مىخوانيم كه تعداد راويان و اصحاب
حضرت جواد - عليه السلام - قريب صد و ده نفر بودهاند و جمعاً 250 حديث از آن حضرت نقل شده نبايد
تعجب كنيم، زيرا از يك سو، آن حضرت شديداً تحت مراقبت و كنترل سياسى بود و از طرف
ديگر، زود به شهادت رسيد و به اتفاق دانشمندان بيش از بيست و پنج سال عمر نكرد! در عين حال، بايد توجه داشت
كه در ميان همين تعداد محدود اصحاب و راويان آن حضرت، چهرههاى درخشان و شخصيتهاى
برجستهاى مانند: على بن مهزيار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زكريا بن آدم، محمد
بن اسماعيل بن بزيع، حسين بن سعيد اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر
كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تأليفات متعدد
بودند. از طرف ديگر، راويان احاديث
امام جواد - عليه السلام - تنها در محدثان شيعه خلاصه نمىشوند، بلكه محدثان و
دانشمندان اهل تسنن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كردهاند. به
عنوان نمونه «خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن حضرت نقل كرده است همچنين
حافظ «عبدالعزيز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» و مؤلفانى نيز
مانند: ابوبكر احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب
تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن حضرت نقل كردهاند
شهادت امامجواد (ع)
مأمون در سال 218 هجرى
درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از
مدينه به بغداد آورد تا از نزديك مراقب او باشد و چنانكه قبلاً ذكر شد، در مجلسى
كه براى تعيين محل قطع دست دزد تشكيل داده بود، امام را نيز شركت داد و قاضى بغداد
(ابن ابى دُؤاد) و ديگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد
و كينه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خير خواهى، به شما تذكر مىدهم كه جريان
چند روز قبل به صلاح حكومت شما نبود، زيرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى
مملكتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، يعنى فتواى كسى را كه نيمى از مسلمانان او را
خليفه و شما را غاصب حق او مىدانند، بر فتواى ديگران ترجيح دادى و اين خبر ميان
مردم منتشر و خود دليل قاطعى بر حقانيت او نزد شيعيانش شد. معتصم كه مايه ابراز هر نوع
دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بيشتر تحريك شد و در
صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پليد خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى يكى
از وزرايش مسموم و شهيد نمود. امام هنگام شهادت بيش از بيست و پنج سال و چند ماه
نداشت وروحش شاد و یادش گرامی باد والسلام...
منبع: سيره پيشوايان ، مولف مهدى پيشوايى، ص 529 – 564
تهیه و ترتیب:مدیروبسایت التماس دعا ...