زندگانی امام ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجاد علیه سلام به صورت اختصار







نام معصوم ششم على ( ع ) است . وى فرزند حسين بن على بن ابيطالب ( ع ) وملقب به سجاد و زين العابدين ميباشد .امام سجاد در سال 38 هجرى در مدينه ولادت يافت .حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولى به علت بيمارى و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد , زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقهاى كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به اواجازه جنگ كردن نداد .مصلحت الهى اين بود كه آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ , يعنى امامت و ولايت گردد .اين بيمارى موقت چند روزى بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد .سن شريف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى كه بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسيد , به اختلاف روايات در حدود 24سال نوشته اند .مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور شهربانو دختر يزدگرد ساسانى بوده است .آنچه در حادثه كربلا بدان نياز بود , بهرهبردارى از اين قيام و حماسه بى نظير و نشر پيام شهادت حسين  ( ع ) بود , كه حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب ( س ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظير در جهان آن روز فرياد كردند .فريادى كه طنين آن قرنهاست باقى مانده و - براى هميشه - جاودان خواهد ماند .

واقعه كربلا با همه ابعاد عظيم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفاو صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد , اما مأ موريت حضرت سجاد ( ع ) و زينب كبرى ( س ) از آن زمان آغاز شد .اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان به سوى الله و از كنار نعشهاى پاره پاره به خون خفته جدا كردند .حضرت سجاد ( ع ) را در حال بيمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زير شكم آن حيوان به زنجير بستند .ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده , روانه كوفه نمودند .كوفهاى كه در زير سنگينى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود و جرأ ت نفس كشيدن نداشت , زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤساى قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند .در چنين حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهدا را بين سركردگان قبايلى كه در كربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت ابا عبد الله الحسين را در جلو كاروان حمل كنند .بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند .عبيد الله زياد ميخواست وحشتى در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد .با اين تدبيرهاى امنيتى چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب ( س ) را بگيرند ؟ گويى مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند كه اين اسيران , اولاد على ( ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام ( ص ) ميباشند كه مردانشان در كربلا نزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده اند .هم همه از مردم برخاست و كم كم تبديل به گريه شد .حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگى و بيمارى به مردم نگريست و فرمود : اينان بر ما ميگريند ؟ پس عزيزان ما را چه كسى كشته است ؟ زينب خواهر حسين ( ع ) مردم را امر به سكوت حضرت محمد ( ص ) كرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش , فرمود : ... اى اهل كوفه , اى حيله گران و مكرانديشان وغداران , هرگز اين گريه هاى شما را سكون مباد .مثل شما , مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خويش ميتابيد و از شام تا صبح به دست خود بازميگشاد .هشدار كه بناى ايمان بر مكر و نيرنگ نهاده ايد ... .سپس حضرت زينب ( ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : همانادامان شخصيت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلود كرديد كه هرگز تا قيامت اين آلودگى را از خود نتوانيد دور كرد .خوارى و ذلت بر شما باد .مگر نميدانيد كدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشكافتيد , و چه عهد و پيمان كه بشكستيد , و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيرى برديد , و خون پاك او به ناحق ريختيد ... .

مردم كوفه آنچنان ساكت و آرام شدند كه گويى مرغ بر سر آنها نشسته سخنان كوبنده زينب  ( ع ) كه گويا از حلقوم پاك على ( ع ) خارج ميشد ,مردم بى وفاى كوفه را دچار بهت و حيرت كرد .شگفتا اين صداى على ( ع ) است كه گويا در فضاى كوفه طنين انداز است .. امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود .ابن زياد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زينب كبرى و ساير اسيران را به مجلس وى آوردند , و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين ( ع ) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد , و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد , و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود .پيام خون و شهادت ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران كربلا را پس از مكالماتى كه در مجلس او با آنان روى داد , دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند , و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند .يزيد در جواب نامه ابن زياد كه خبر شهادت حسين ( ع ) و يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود , دستور داد سر حسين ( ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند .بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده , بر شتر سوارش كردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار كردند و راهى شام نمودند .اهل بيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند .

روز اول ماه صفر سال 61 هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سروراست , زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند , افراد خارجى وياغيگر معرفى كرده كه اكنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاى شهدا را از كنار جيرون كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند .يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا ميكرد و شاد و مسرور به نظرميرسيد , همچون فاتحى بلا منازع و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : شكر خداى را كه شما را كشت و شهرهاى اسلام را ازشر مردان شما آسوده ساخت و امير المؤمنين يزيد را بر شماپيروزى داد .

امام زين العابدين ( ع ) به آن پيرمردى كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموى در امان نمانده بود , فرمود : اى شيخ , آيا قرآن خواندهاى ؟ .گفت : آرى .فرمود : اين آيه را قراءت كردهاى : قل لا أ سئلكم عليه أ جرا الاالمودة في القربى .گفت : آرى .امام ( ع ) فرمود : آن خويشاوندان كه خداوند تعالى به دوستى آنها امرفرموده و براى رسول الله اجر رسالت قرار داده ماييم .سپس آيه تطهير را كه درحق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا .پيرمردگفت : اين آيه را خوانده ام .امام ( ع ) فرمود : مراد از اين آيه ماييم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است .پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بى خبر مانده ام .سپس به امام ( ع ) عرض كرد : اگر توبه كنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟       امام ( ع ) به او اطمينان داد .اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهى شهيد كردند .بارى , قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .سپس آنها را در حالى كه به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل كردند .چند روزى را در زندان گذراندند , زندانى خراب .به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت ازبرجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم كند تا پيروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد .در اين مجلس يزيد همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سيد الشهداء انجام داد كه ابن زياد , دست نشانده پليدش در كوفه انجام داده بود .

چوب دستى خود را بر لب و دندانى نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول الله    ( ص ) و على مرتضى و فاطمه زهرا عليهما السلام بوده است .وقتى زينب ( ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنى كه يزيد به حضرت سيد سجاد ( ع ) گفت چنين بود : شكر خداى را كه شما را رسوا ساخت , بى درنگ حضرت زينب ( ع ) در چنان مجلسى بپاخاست .دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پيام خون و شهادت را بيان فرمودو در سنگر افشاگرى پرده از روى سيهكارى يزيد و يزيديان برداشت , و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم كوفه نمود .اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصيت كاذب خود را تحمل كرد , و تنها براى جواب بيتى خواند كه ترجمه آن اين است : ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه كننده را مرگ درگذشته آسان است .امام سجاد ( ع ) در دمشق علاوه بر سخنانى كه حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد , حضرت زين العابدين      ( ع ) وقتى با يزيد روبرو شد - در حالى كه ازكوفه تا دمشق زير زنجير بود  فرمود : اى يزيد , به خدا قسم , چه گمان ميبرى اگرپيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافيان از آن سخن گريستند .

فرصت بهترى كه در شام به دست امام چهارم آمد , روزى بود كه خطيب رسمى بالاى منبر رفت و در بدگويى على ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبى معاويه و يزيد داد سخن داد .امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه ميدهى روى اين چوبهابروم و سخنانى بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نميخواست اجازه دهد , زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود ميترسيد .مردم اصرار كردند .ناچار يزيد قبول كرد .امام چهارم ( ع ) پاى به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها يكباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مردبرخاست .خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود : اى مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه است .علم نزد ماست , حلم نزد ماست , جود و كرم نزد ماست , فصاحت وشجاعت نزد ماست , دوستى قلبى مؤمنين مال ماست .خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند , و اين كارى است كه دشمنان ما نميتوانند از آن جلوگيرى كنند .سپس فرمود : پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست , وصى او على بن ابيطالب از ماست , حمزه سيد الشهداء از ماست , جعفر طيار از ماست , دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست , مهدى اين امت و امام زمان از ماست .سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه خواستند سخن امام را قطع كنند , پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد .امام      ( ع ) سكوت كرد .

تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله .امام عمامه از سر برگرفت و گفت : اى مؤذن تورا به حق همين محمد خاموش باش .سپس رو به يزيد كرد و گفت : آيا اين پيامبرارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويى جد تو است همه ميدانند دروغ ميگويى , واگر بگويى جد ماست , پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را كشتى ؟ چرا فرزندانش را كشتى ؟ چرا اموالش را غارت كردى ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير كردى ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گريبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود .براستى آشوبى به پا شد .اين پيام حماسى عاشورا بود كه به گوش همه ميرسيد .اين نداى حق بود كه به گوش تاريخ ميرسيد .يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتى بعضى ازلشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرارداد .سرانجام بيمناك شد و از آنان روى پوشيد و سعى كرد كمتر با مردم تماس بگيرد .به هر حال , يزيد بر اثر افشاگريهاى امام ( ع ) و پريشان حالى اوضاع مجبورشد در صدد استمالت و دلجويى حال اسيران برآيد .از امام سجاد ( ع ) پرسيد : آياميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟  امام سجاد  ( ع ) و زينب كبرى ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوى قبر جدمان در مدينه باشيم .حركت به مدينه در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بيت عصمت با جلال و عزت به سوى مدينه حركت كردند .نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد كاروان را همراهى كرد .امام سجاد و زينب كبرى و ساير اهل بيت به مدينه نزديك ميشدند .                                                   

امام سجاد ( ع )محلى در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند .نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد .امام ( ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايى برافراشتند .آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه اى بسراى و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن .بشير يكسر به مدينه رفت و در كنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعارى سرود كه ترجمه آن چنين است : هان و اينك اين اشكهاى من است كه روان است .آوخ بود در كربلا بگذاشتند , و سرش را بر نيزه شهربه شهر گردانيدند .شهر يكباره از جاى كنده شد .زنان بنى هاشم صدا به ضجه وناله و شيون برداشتند .مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بريكديگر سبقت گرفتند .بشير ميگويد اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم .در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و درحالى كه اشكهاى روان خود را با دستمالى پاك ميكرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند , و پس از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت .از جمله فرمود : اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر وآزار ما دستور ميداد , بيش از اين بر ما ستم نميرفت , و حال اينكه به حمايت وحرمت ما سفارش بسيار شده بود .به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و ازدشمنان ما انتقام بگيرد .سپس امام سجاد ( ع ) و زينب كبرى ( س ) و ياران و دلسوختگان عزاى حسينى وارد مدينه شدند .ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفاپيشه را با چشمانى اشك ريزان بيان نمودند .         مدتها درمدينه عزاى حسينى برقرار بود .و امام ( ع ) و زينب كبرى از مصيبت بى نظيركربلا سخن ميگفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را به مردم تعليم ميدادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا ميكردند تا مردم به عمق مصيبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند .آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق , كوفه , مكه و مدينه , حرم مقدس رسول الله مركز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامى ( ص ) .امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود , و به دنبال آن بيدارى مردم و قيامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتى عميق مردم آغاز شد .از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايى بود كه از رستاخيز حسينى در كربلا مايه ميگرفت , از جمله واقعه حره كه سال بعد اتفاق افتاد , و كارگزاران يزيد دربرابر قيام مردم مدينه كشتارهاى عظيم به راه انداختند .اولاد على ( ع ) هر يك در گوشه و كنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابو مسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاك بنى اميه منتهى شد .مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفاى بنى اميه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان على ( ع ) در طول تاريخ ‌زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پيام خون و شهادت بود درصحنه تاريخ معرفى گرديد .گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجه ها بر خود همواركرده اند , ولى هميشه اين روحيه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - درخود حفظ كرده اند .امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست , ولى هميشه پيام شهادت ومبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان ميفرمود و با خواص شيعيان خود مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و ... در تماس بود , و در عين حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت , و شيعيان خاص وى معارف دينى و احكام اسلامى را از آن حضرت ميگرفتند و در ميان شيعيان منتشر ميكردند , واز اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانى يافت .بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملك خليفه اموى , با بند وزنجير از مدينه به شام جلب كردند , و بعد از زمانى به مدينه برگرداندند .امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بينى خاص خود هر جا لازم بود , براى بيدارى مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشيد , و درموارد بسيارى به خدمات اجتماعى وسيعى در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت , و نيز از طريق دعاهايى كه مجموعه آنها در صحيفه سجاديه گردآمده است , به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيدارى مردم اقدام نمود .

صحيفه سجاديه  كه از ارزنده ترين آثار اسلامى است , شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است , و بدان زبورآل محمد ( ص ) نيز ميگويند .يكى از حوادث تاريخ كه دورنمايى از تلأ لؤ شخصيت امام سجاد ( ع ) را به مامينماياند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ايمان است – قصيده اى است كه فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر كعبه معظمه سروده است .مورخان نوشته اند : در دوران حكومت وليد بن عبد الملك اموى , وليعهد وبرادرش هشام بن عبد الملك به قصد حج , به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .چون به منظور استلام حجر الاسود به نزديك كعبه رسيد , فشارجمعيت ميان او و حطيم حائل شد , ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبرى كه براى وى نصب كردند , به انتظار فروكاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام كه همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .در اين هنگام كوكبه جلال حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه سيمايش از همگان زيباتر وجامه هايش ازهمگان پاكيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف كنندگان دلپذيرتر بود , از افق مسجدبدرخشيد و به مطاف درآمد , و چون به نزديك حجر الاسود رسيد , موج جمعيت دربرابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .                                                                 تماشاى اين منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملك برانگيخت و در همين حال كه آتش كينه در درونش زبانه ميكشيد , يكى از بزرگان شام رو به او كرد و با لحنى آميخته به حيرت گفت : اين كيست كه تمام جمعيت به تجليل و تكريم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گرديد ؟ هشام با آن كه شخصيت امام را نيك ميشناخت , اما از شدت كينه و حسد و از بيم آن كه درباريانش به او مايل شوند و تحت تأ ثير مقام و كلامش قرار گيرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نميشناسم .در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق كشى سخت آزرده شد و با آن كه خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن كه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويى آن امير مغرور خودكامه بر جان خود بينديشد , رو به مرد شامى كرد و گفت : اگر خواهى تا شخصيت او را بشناسى از من بپرس , من او را نيك ميشناسم .آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ايمان و معراج روح , قصيده جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه ميگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سيل آسا بر زبان راند , و اينك دو بيتى از آن قصيده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى عليه الهى ما جرى القلم اين كه تو او را نميشناسى , همان كسى است كه سرزمين بطحاء جاى گام هايش را ميشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و هم قدمند .     اين كسى است كه احمد مختار پدر اوست , كه تا هر زمان قلم قضا در كارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد ...                    اين فرزند فاطمه سروربانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصى پيغمبر است , كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بى دريغش همي درخشد ..و از اين دست اشعارى سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت ميدرخشد ونور ميپاشد .وقتى قصيده فرزدق به پايان رسيد , هشام مانند كسى كه از خوابى گران بيدارشده باشد , خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعرى - تا كنون در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأ ن پدر او و مادرى پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم .هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف كنند و او رادر سرزمين عسفان ميان مكه و مدينه به بند و زندان كشند .چون اين خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست .فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : من اين قصيده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سرودهام و صلهاى نميخواهم .امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزى از ارزش واقعى آن , در نزد خداكم نخواهد شد .بارى , اين فضايل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام ميآورد .چنانكه نوشته اند : سرانجام به تحريك هشام , خليفه اموى , وليد بن عبد الملك , امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم كرد و در سال 95هجرى درگذشت و در بقيع مدفون شد .زندگی نامه امام سجاد(ع) خیلی طولانی است اگرما تمام آن را به نوشتن بگیرم ازتوان سایت خارج است اگرجستجوی مطالب بیشتر هستید مراجعه نمائید به کتاب منتهی الامال جناب محدث قمی (ره) امید وارم که فرج آغا امام زمان   و این بنده حقیررا ازدعا های خویش فراموش ننمائید...


 تهیه شده توسط مدیروبسایت التماس دعا...


گزارش تخلف
بعدی